باغها را گرچه دیوار و در است! از هواشان راه با یکدیگر است، شاخه ها را از جدایی گر غمست! ریشه هاشان دست در دست هم است...
..............................................................................................................
بارون بدجوری به صورتش می خورد.سرش رو بالا گرفت و مأیوسانه نگاهی به صف طویل اتوبوس انداخت.صدایی گفت:ببخشید آقا!ساعت چنده؟ مرد برگشت و نگاهی به صورت درهم رفته پیرمرد انداخت و بی حوصله گفت:پنج. با توقف اتوبوس جنب و جوشی در صف افتاد.جمعیتی که توی اتوبوس بودند کمی جابجا شدند:بیا تو آقا...یه نفر جا داره! مرد برگشت و نگاهی به پیرمرد انداخت و یک قدم عقب کشید:شما بفرمایید پدر جان! پیرمرد سوار شد.صورت خندان پیرمرد از پشت شیشه اتوبوس به مرد آرامش می داد. باز هم بارون می بارید اما این بار مرد نفر اول صف بود...
.................................................................................................................
فرقی نمی کند که گودال کوچک آب باشم یا دریای بیکران، زلال که باشم آسمان در من است
..................................................................................................................
ما به این دنیا آمده ایم تا با نوع زندگیمان قیمت پیدا کنیم، نه به هر قیمتی زندگی کنیم
...................................................................................................................
هر وقت بارون میاد مردم برای اینکه خیس نشن دنبال سرپناهی میگردن؛ عابرین توی خیابون، دنبال یه ماشین میدوند ، آدمهای داخل پیادهرو، مغازهای رو پیدا میکنند و خودشون رو توش جا میدن، سوارهها هم سریع میخوان که به خونه برسن...
آخر کار رو که نگاه میکنی میبینی همه از دست بارون فرار کردن و دور هم جمع شدن و حالا دارن با هم گپ میزنن بوی گرمی صمیمیتها همه فضا رو پر میکنه!...انگار بارون اومده بود که همه رو بارونی کنه ...آخه بارونی یعنی مهربون، پاک و دوست داشتنی!
برای همیشه ببار بارون!